-
من و کارهام
چهارشنبه 1 دی 1395 11:26
-
چادر گل گلی
جمعه 26 آذر 1395 03:13
سه شنبه ظهر با زهرا رفتیم حرم تو راه همش از مهمونی تعریف کردم براش ،من نمازمو به جماعت خوندم و دختر خاله و دختر داییم هم رسیدن رفتیم حرم زیارت کردیم نمک نذریشم پخش کردیم ،بعد رفتیم دارالضیافه ناهار خوردیم فکر کنم یه 40دقیقه حرف زدیم و خندیدیم عکس گرفتیم بعد غذا که اومدن گفتن میشه میزتون رو تمیز کنم ؟! که ماهم کم کم...
-
مهمونی خانواده همسر
دوشنبه 22 آذر 1395 22:49
اون هفته همش در حال رنگ زدن و کارای هنری بودم و یکی از اتاق ها محل کارم شده بود یه اتفاقی هم افتاد خواستم از تراس چیزی بردارم پام لیز خورد با پهلو افتادم رو گلدون سفالیم با گلش شکست من داغون همسر اومده هی میگی چی شد ببین حواست جمع نیست اصلا دیگه نمیخوام رنگ کنی و...منم گریه درد داشتم پریدم بودم پنجشنبه شام که رفتیم...
-
خرید های کوچولو
دوشنبه 15 آذر 1395 00:18
-
من و....
شنبه 13 آذر 1395 19:48
-
داستان آشنایی تا عقد
چهارشنبه 10 آذر 1395 21:18
-
ماجرای این هفته
چهارشنبه 10 آذر 1395 18:10
-
مادرم....
یکشنبه 7 آذر 1395 23:00
به تاریخ قمری سال 88 پنجشنبه همین روز بود... روز قبلش با یه خواب بسیار بد بیدار شدم مامان بابا پیش هم نشسته بودن گفتم : مامان خواب دیدم دندونم کنده شده از شدت دردش از خواب بیدار شدم الانم احساس درد دارم گفت:خوب نیست تعبیرش صدقه بده ماه صفره فرداش که کلاس داشتم ظهر از مامان تو آشپزخونه خداحافظی گرفتم ،نمیدونم چرا نگاهم...
-
تولد نی نی
جمعه 5 آذر 1395 20:32
-
مدافع حرم
پنجشنبه 4 آذر 1395 11:37
پنجشنبه 4آذر چشمامو با صداى مداحی سید رضا نریمانی باز کردم (منو یه کم ببین سینه زنی مو هم ببین ) (ببین که خیس شدم عرق نوکریم ببین ) دلم یه جوریه ولی پراز صبوریه چقد شهید دارن میارن از تو سوریه (منم باید برم آره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره یه روزی هم بیاد نفس آخرم بره ) (حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام )...
-
امروز قشنگ از پنجره خونه ما
سهشنبه 2 آذر 1395 17:09
صبح که عشقم حاضر میشد بره کلاس اومد بوسم کرد گفت بیدارشو ببین داره برف میاد یهو من از شوق پریدم و این قطره ناز نازیها رو دیدم اااااای جان چقدر همه چی قشنگه همسر رفت منم چای دم کردم و کنار پنجره با شیرینی خوردم جاروبرقی کشیدم و اومدم خونه پدر زهرا شام برامون قیمه داره میدرسته به عشقم گفتم بیاد اینجا شاید فردا بازم شام...
-
ولیمه
سهشنبه 2 آذر 1395 10:51
شنبه 29آبان ظهر بهاردوستم اومد دنبالم رفتیم یکم گشتیم امروز شوهر خاله همسری از کربلا اومد حس شام گذاشتن نداشتم به عشق گفتم شام نداریم خودت هرچی دلت میخواد بگیر همسر با جوجه و کوبیده اومد گفت حاضر شو زود بریم خونه خالم همه اونجان ماهم سر راه دو جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم بعد احوال پرسی زیارت قبول داشتن میوه میشستن و...
-
جشن و ...
سهشنبه 2 آذر 1395 10:37
پنجشنبه 27آبان با عشق جان قرار گذاشتیم بعد ناهار بریم خرید و رفتیم گشتم و پرو کردم اما نوووووچ هیچی نپسندیدم رفتم همون مغازه که همیشه لباس میخرم و دو تا بلوز کت مانند خوشگل خریدم خییییییلی ناااااااازن یه آب انار خریدیم دوتایی خوردیم و رسیدیم جگرکی قرار شد زیاد نخوریم شام دعوت بودیم گفتم من یه سیخ جگر و یه قلوه ، که...
-
این هفته
سهشنبه 2 آذر 1395 10:27
یکشنبه23آبان شام خونه مادرشوهر بودیم و باقالی پلو با مرغ و برنج سفید و مخلفات مثل همیشه خوشمزه بود هوا هم آلوده با همسری از برنامه گیاه شناسی شنیدیم که بعضی گیاه ها برای تصفیه هوا تو خونه مفیده مثل سانسوریا و گندمی.. همسرسر سفره شام گفت اگه گیرم بیاد سانسوریا میخرم . اکرم خواهرشوهر گفت فردا شب ما شام میخوایم سبزی پلو...
-
اول هفته
سهشنبه 2 آذر 1395 10:15
شنبه 22آبان صبح پدرم تلفن زد گفت ناهار سیرابی داریم بیاید منم جمع و جور کردم خونه رو و رفتیم امیر حسین برادرزادم از مدرسه اش اومد اونجا باباشم رفت نماز بخونه به همسر گفتم زود بیاد ناهار اخه قرار بود مامانشو ببره کلینیک نور دیگه غذا خوردیم من با امیر اومدم بالا کمک کردم مشق و دیکته و ریاضیشو نوشت و نزدیک اذان رفت...
-
من و همسر
سهشنبه 2 آذر 1395 10:05
پنجشنبه21 آبان شبی که دندونم جراحی کردم با همسرجان تو سالن خوابیدیم صبحش رفت سرکارش منم خونه رو جمع و جور کردم یکم بهتر شده بودم بعد از مرتب کردن رفتم حمام برای ناهار از جوجه و کوبیده دیشب داغ کردم اما نتونستم بخورم سوپ داغ کردم و با شلغم خوردم دیگه همسری نوازشم کرد حرفای قشنگ بهم زد گفت هروقت خواستی ببرمت خونه بابات...
-
دندانپزشکی
دوشنبه 1 آذر 1395 16:32
چهارشنبه 19آبان دیروز بعدازظهر که سوپ درست کردم و شامم شامی گیلانی با پلو گذاشتم دوست داشتم همسر میاد خونه احساس گرما و لذت داشته باشه ازم تشکرم کرد با نسکافه و خرما رفتم استقبالش رفت بیرون اس داد چه میوه ای دوست داری گفتم شلغم و پرتغال اومد خونه قربونش برم خرمالو ،پرتغال، شلغم، لیمو شیرینم خریده بود میزو چیدم سوپمم...
-
درد
دوشنبه 1 آذر 1395 16:05
دوشنبه17آبان از صبح که بیدار شدم دندون عقلم درد میکرد و رسما سرماخوردم بدن درد دارم به زهرا اس دادم ناهار برام سوپ درست کن بیام که گفت رفتم یه جا مصاحبه ولی میام تا 2غذا آماده اس من و همسرهم ساعت 1.30رفتیم بیرون سر راه همسرجان رفت یه خرابی کوچیک آسانسر درست کنه منم تو ماشین نشستم و که دیدم داره میاد گفت بهم تعارف کردن...
-
زیارت
دوشنبه 1 آذر 1395 15:48
16آبان یکشنبه بیدارکه شدم احساس گلو درد داشتم از پنجره بیرون رو نگاه کردم خیلی هوا قشنگ بود ابر بالای کوه تیره بود حس قشنگی که داره اون قسمتا بارون میاد چای گذاشتم با همسر صبحی دیگر رو مثل همیشه دیدیم انار خوردیم و رفت بیرون همسر هوس نیمرو کرده بود گفتم تخم مرغ بخره برای ناهار با زهرا خواهری قرار گذاشتم بریم شهرری...
-
قهروآشتی
دوشنبه 1 آذر 1395 15:41
شنبه 15آبان من با اینکه دیشب باهام آشتی کرد با نوع استدلال خودش ولی باز صبح دلم نمیخواست حرفی بزنم و سکووووت بودم ناهار ماکارانی گذاشتم همسر که اومد سر میز ناهار باز احساس میکردم داره نگاهم میکنه اما فقط غذا خوردم و سکوت ظرفارم شستم هویج تو یخچال بود رنده کردم فریزکردم رفتم جلو آینه با موهامو شونه کردم یکمم آرایش کردم...
-
این جمعه
دوشنبه 1 آذر 1395 15:27
14آبان جمعه از دیشب که فهمیدم امروز مراسم دعوتیم کلا استرس گرفتم چون خونه منفجر بود از بهم ریختگی مهمونی ظرف تو ماشین هم یه طرف صدای زنگ موبایل بیدارشدم استرس گرفت منو خوابمم خراب شد اخه همسر قرار بود بره بهشت زهرا منم صداش کردم گفت الان نمیریم که بخواب منم از خدام بود بهشت زهرا نرم خوابیدیم تا 12ظهر همش به این فکر...
-
مهمونی خانواده من
یکشنبه 30 آبان 1395 15:06
13 آبان پنجشنبه شب قبل که جوجه رو تو مواد خوابونده بودنم ژله هم درستیده بودم جاروبرقی کشیدم سروسامون دادم خونه رو تا همسرخریدارو بکنه خواهرمم اومد دیگه شروع کردم سالاد درست کردن سالاد کلم ،کاهو ،ماست برانی دیگه خواهربزرگه هم اومد با بچه هاش از خونه تعرف کردن و مشغول درست کردن و تداروکات شدیم لیلا دختر خواهرم هم تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آبان 1395 14:42
12آبان چهارشنبه همسرباز کلاس داشت رفت منم زود بیدارشدم ظهر زنگ زدم اپیلاسیون وقت گرفتم که جاش عوض شد بود خلاصه رفتم گل یخ هوا هم ابری پاییزی خیلی قشنگ بود نم باروووون واااااایی بعد زود اومدم خونه ابروهامو رنگ کردم رفتم حمام هوا ابری بود و خونه تاریک اومدم باد میومد خیلی قشنگ بود کلا من دیوانه بارونم نسکافه درست کردم...
-
تنها در خانه
یکشنبه 30 آبان 1395 14:13
سه شنبه 11آبان ساعت زنگ خورد همسری حاضر شد صبح زود یه بوسم کرد و رفت بازخوابیدم ولی هی بیدار میشدم میخوابیدم دیگه نزدیک اذان ظهر بیدارشدم بیشتر خودمو میزدم بخواب کتری روشن کردم چای دم کردم خوردم املتم درست کردم برای ناهارم خوردم همسری زنگ زدگفت الان اومدم استراحت بعد بریم ناهار بخوریم دیگه یکم حرفیدیم و تنها در خانه...
-
مهمونی دوستانه
شنبه 29 آبان 1395 13:54
10آبان دوشنبه صبح که بیدارشدم زودی صبحانه گذاشتم همسری هم بیدارشد یکم جمع جور کردم آشپزخونه رو بعد جاروبرقی و دستمال کشیدم رفتم حمام زود ی اومدم لباس پوشیدم آرایش کردم همه چی آماده کردم برای مهمونی دوستانه تخمه وخرما و شکلات گذاشتم رومیز میوه شستم برنج خیس کردم زیر کتری هم روشن کردم بهار زنگ زد گفت کجا پارک کنم؟ دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبان 1395 23:35
9آبان یکشنبه امروزکه بیدارشدیم صبحانه میوه خوردیم با همسری رفتیم تراس گلهایی که ریشه زدن رو کاشتیم. امروز به خونه برادرا زنگ زدم دعوتشون کردم برای پنجشنبه شام بماند که از رفتار یه شخصی خیلی خوشم نیومد ولی برام مهم نیست چون نمیخوام بی شخصیت باشم بذار با رفتارای خودش برای خودش خوش باشه به بابام زنگ زدم گفت چشم خدمت...
-
خرید
جمعه 28 آبان 1395 21:54
8آبان شنبه امروز یه لیست خرید نوشتم با آقای همسر بریم تهیه کنیم عصر رفتیم ماهی و میوه خریدیم گذاشتیم خونه خواستیم دیگه با ماشین بریم که بازم مثل همیشه یه شخص بی فرهنگ جلو پارکینگ ماشین گذاشته بود دیگه رفتیم جانبو روبرو خونه خریدکردیم اومدیم اون ماشینم نبود من گفتم تو برو ماشین بیار من جلو در وایمیستم والا بخدا دیگه...
-
جمعه
جمعه 28 آبان 1395 21:40
7آبان جمعه امروزکه جمعه باشه دیر بیدارشدیم بابای همسر زنگ زد ناهار آبگوشت داریم بیاید سرراهتونم سنگک بخرید دیگه رفتیم و ناهار خوردیم به همسری گفتم زود بیایم یکم با خوهرای همسری حرف زدیم پارکینگشون در حال نقاشی بود ما هم بتونه از پایین گرفتیم اومدیم خونه تخمه آوردم فیلم طعم شیرین خیال رو گذاشتیم دیدیم که خیلی خوب نبود...
-
لاله زار
جمعه 28 آبان 1395 21:25
6آبان پنجشنبه با همسری رفتیم لاله زار تا ساعت2مغازه ها رو دیدیم رفتیم رستوران جوان تر خیابان سعدی ناهار خوردیم و این بار خرید کردیم یه لوستر برای آشپزخونه و دو تا آرک هالوژن برای بالای اپن خیییلی ناااااازن تا ساعت 5 خریدامون تموم شد رسیدیم خسته بودم خوابیدم بعد رفتم حموم پرید شدم همسرجان لوستر نصب کرد من خونه تمیز...
-
خونه جدید
جمعه 28 آبان 1395 18:44
ما بعد از تقریبا سه سال که مستاجر بودیم تو خونه ای که جهازم چیدم و کلییییی خاطره داشتم رفتیم خونه خودمون این خونه ما 2سال دست مستاجر بود قرار بر این شد تا اول شهریورما اسباب کشی کنیم و من دونه دونه وسایلامو با خواهرام جمع میکردم یاد وقتی میفتادیم که تازه از کارتن در میاوردیم با کلی شوق میچیدیم چه زود گذشت... حالا با...