زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

ماجرای این هفته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مادرم....

به تاریخ قمری سال 88  پنجشنبه همین روز بود...

روز قبلش با یه خواب بسیار بد بیدار شدم  مامان بابا پیش هم نشسته بودن 

گفتم : مامان خواب دیدم دندونم کنده شده از شدت دردش از خواب بیدار شدم الانم احساس درد دارم 

گفت:خوب نیست تعبیرش صدقه بده ماه صفره

فرداش که کلاس داشتم ظهر از مامان تو آشپزخونه خداحافظی گرفتم ،نمیدونم چرا نگاهم خیره موند رو دستاش ،نمیخواستم برم  یه جوری بودم

در رو که باز کردم دیدم یکی از خانومهای فامیلمون داره میاد خونه من رفتم کلاس تا 8شب

گوشیم زنگ خوردخانم برادرم بود

کجایی؟ گفتم : کلاس دارم میام دیگه 

بیا خونه ما 

گفتم نه مرسی چرا !

گفت همینجوری

گفتم چیزی شده !

گفت مامان یکم حالش بده بیمارستانه  

نمیدونم چطوری با اشک و چشمای تار از اشک و تپش قلب خودمو رسوندم  

همه بودن گفتم چی شده؟

مامان رو تخت بود (عززززززیزم)

گفتن هیچی مهمون داشتیم داشت حرف میزد یهو افتاد 

تا رسوندیمش تونستن احیا کنن سکته مغزی و قلبی باهم 

و اشک و سوختن و ناله التماسم به خدا تا 34روز که تو کما بود ادامه داشت 

آخرین پنجشنبه سال 88مامان رفت و ماهم سوختیم 

برای یه دختر خیلی نبود مادر سخته مخصوصا ازدواج کنه 

من به معنای واقعی عاشقش بودم خیلی راحت بودیم باهم جز خوبی  چیزی ازش یادم نمیاد نه اینکه الان چون نیستن تعریف کنم  همه اطرافیان میگن مثل ستاره کی دوباره یکی پیدا میشه

هنوزم که یادش میفتم یاد خاطراتمون از رفتنش چنان اشک میریزم  که انگار تازه هست

فقط خود خدا و دعای مادرم منو دوباره سرپا کرد وگرنه من ...

ببخشید ناراحتتون کردم  , دوست داشتم اینجا  یادش کنم ،و خواهشم از همه کسایی که اینجارو میخونن عشق و احترام به پدر و مادرتونه 

 همین الان بهشون زنگ بزنید ببوسیدشون

امشبم شهادت امام حسن هست و نزدیک رحلت پیامبر 

این چند روز  غم انگیزه ، حزن داره  التماس دعا

با فاتحه و صلوات دهنتون رو خوشبو کنید 


خدا جووووونم ممنونتم که هستی کنارم

تولد نی نی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مدافع حرم

پنجشنبه 4آذر

چشمامو با صداى مداحی سید رضا نریمانی باز کردم


(منو یه کم ببین سینه زنی مو هم ببین )
(ببین که خیس شدم عرق نوکریم ببین ) 
دلم یه جوریه ولی پراز صبوریه 
چقد شهید دارن میارن از تو سوریه 
(منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزی هم بیاد نفس آخرم بره )
(حسین آقام آقام 
حسین آقام آقام آقام )
(یه دسته گل دارم برا این حرم میدم 
گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم)


رفتم تراس که رو به خیابونه 

یادم افتاد همسری گفت پنجشنبه شهید مدافع حرم میارن مسجد خیابونمون 

دلم هورررری ریخت 

هوا سرده سرد بود دونه های خیلی ریز برف هم تو هوا پراکنده بود 

مردم همه جمع شده بودن 

منم با این مداحی اشک میریختم گرما اشک هام صورتمو گرم میکرد

خدااااااااااااا 

به این مدافعها میگن ممممممرد،شجااااااع...

وقتی با آمبولانس آوردن رفتن داخل مسجد بعد همه راهی شدن تا یه مسیری رو همراهیش کنن ،همه قشری اومده بودن سپاهی، بسیجی،فرمانده هاشون، فیلمبردار و عکاس،بچه های کوچیک ،جوونها، مرد و زن 

دللللللم طاقت نیاورد ،وضو گرفتم لباس گرم پوشیدم ورفتم قاطی جمعیت شدم و...

ازشون خواستم شفاعت ماروهم کنن 







یه بار به همسر گفتم میدونی یکی از آرزوهای من برای تو و خودم

 چیه؟

گفتم دوست داااارم شهید بشیم مدافع بشیم 

هروقت برنامه ملازمان حرم رو میببنم فقط اشک میریزم 

میگم واقعا شرمندشونیم این همه لذت و تفریح و آسایش رو گذاشتن و رفتن 

...


گرچه اینو میدونم انقدر گناه کار هستیم که فکرنکنم همچین افتخاری نصیب من و همسرم بشه


خدایااااااااااااا فقط هواامو داشته باش 

امروز قشنگ از پنجره خونه ما

صبح که عشقم  حاضر میشد بره کلاس اومد بوسم کرد گفت بیدارشو ببین داره برف میاد

یهو من از شوق پریدم و این قطره ناز نازیها رو دیدم

اااااای جان چقدر همه چی قشنگه 

همسر رفت 

منم چای دم کردم و کنار پنجره با شیرینی خوردم 

جاروبرقی کشیدم و اومدم خونه پدر

 زهرا شام برامون قیمه داره میدرسته 

به عشقم گفتم بیاد اینجا

شاید فردا بازم شام بیام اینجا آخه خواهربزرگه احتمالا میاد خانم بابام نیست رفته شهرستان

 خونه پدریمو وقتی نیست به شدت دوست دارم وقتی هست خیلی معمولیم...کلا همه اعضا خانواده این حس رو داریم ولی خوب بخاطر پدرمون ماهم بهش احترام میذاریم

خدایا برای همه زیبایها  و آرامش شکککککر