قدرت جاذبه!

 


 از وقتی زلزله اومد کرمانشاه من همش میگم اگه اینجا بیاد این دو تا تابلو شاسی که یکیش 100_70یکی30_40میفته رو سر من (چون تختمون زیرشون قرار داره )باورتون میشه هرشب میگفتم اول این بزرگه میفته رو سرم بعد اون کوچیه گردنمم شاید قطع بشه ! دیشب موقع خواب داشتم با خدا حرف میزدم میگفتم اگه قراره تهرانم زلزله بیاد خدایا نصفه شب نباشه که همه خوابن تو روز بیاد بتونیم سریع بجُنبیم ،خوابیدم تازه داشتم خواب میدیم که دارم کیک درست میکنم به همسر میگم تخم مرغ بده یهووووووو یه چیزی محکم افتادسمت چپ گردن از خواب پریدم شوک بودم !تابلوشاسی 30_40افتاد!! سریع همسرمو تکون دادم گفتم این افتاد رو گردنم شاید زلزله اومده همسر :گردنت چیزیش شد نفسم بند اومده بود همش گفتم خدایا قدرت تفکررررر قدرت تفکر (منی که کتاب اسکاویل شین خوندم خوب میفهم این  کارما بود )تا یک ساعت تو شوک بودم خوابم نمیبرد گفتم انقدر به این که این تابلو بیفته رو سرم مخصوصا گردنم فکر کردم تا جذبش کردم ،حالا این همه هر روز هی میگم من باردار نمیشم نا اُمیدم مینالم ببین چه جذب کردم باورتون نمیشه تا وقتی که دیگه چشمام داشت بسته میشد میگفتم من باردار میشم من باردار میشم من باردار میشم ...

صبح به همسر داشتم میگفتم این حرفارو میگفت ببین همش میگم بی خیال باش نگران و نااُمید نباش همش کار خودتو میکنی تاثیر داره دیگه 

جالبه حتی میخ هاش سرجاشونه این یه درس بزرررررگ بود برام(و حتی برای شما دوست عزیز)هروقت خواستم منفی فکر کنم و باعث شه جذب بشه حواسمو پرت میکنم چون جدیدا به شدت نگران منفی باف شده بودم!

این چند وقت درگیر دوستام بودم یکی از دوستای بچگی که کلی خاطراه داریم باهم و متاسفانه سرگذشت بدی  داشت اومده بود خونه بردارش قرار گذاشتیم با اکرم سادات رفتیم خونه پدری من دیدیمش و کلی برامون حرف زداگه شد یه روز از سرگذشتش میگم مثل فیلم هاس ،اکرم سادات هم که یه مشکل با شوهرش داره و مثل همیشه تنها همدم و کسی که بعد خدا پناه میارن بهش من بودم و کلی درگیر کاراش بودم،جریانش زیاده حالا بعدا میگم 

رفتم حسن آباد کاموا خریدم دارم برای همسر شال و کلاه میبافم برای اولین بار ،انقدر همسر ذوووووق میکنه که من انقدر به نظرم جالب نشده از ذوقش منم انرژی میگیرم حالا تموم شد عکسشو میذارم نظرتونو بگید .

یادتونه کفش خریدم ؟!ستش کیفش رو اون روز نخریدم بعد رفتم بیعانه دادم تا برام هفته بعدش بیاره الان شده 2ماه و نیم همش امروز فردا میکنه 

اون روز که با اکرم سادات  بیرون بودم داشتم میبردمش مرکز مشاوره وقت بگیره از کنار یه مغازه رد شدیم یهو چادرم گیر کرد به چرخ دستی که کنار مغازه بود خیلی الکی الکی یه گوشش پاره شد جلوتر داشتیم حرف میزدیم که کنار پیاده رو یه گوشه یه میله تا نصفه بیرون زده بود نمیدنم پام چطور گیر کرد به اون لوله بیشعور که کفش چرمم که فقط 4بار پوشیدم و منتظر ست کیفش بودم دوتا خراش برداشت و یکم پاره شد دوستم گفت من نذر کردم برات صدقه میدم اون موقعه هر هر میخندیدیم وای وقتی دیدم چی شد کفشه به دوستم نگفتم (چون ناراحت نشه بخاطر اون اومدم بیرون این همه خسارت دیدم معذب میشه )ولی تو دلم آی حرص خوردم اون از کیفش که هنوز نیومده اینم از کفشه 

این ماه  و ماه بعد من همش تولد باید برم یا نوه های خودمون یا نوه های همسر اینا جییییییییغ

 یه روز همسر گفت هوس شیرینی خشک زبون کرده خریده بود گفتم این همه شیرینی حالا باید هوس شیرینی زبووون کنی!کنارش برای من باقلوا هم گرفته بود جاتون خالی کاش میشد تک تکتون میومدید خونمون من میگفتم :بفرمایید چای هل دار