پایان سفرنامه با کوله بار پر

خب بریم قسمت دوم سفرنامه

 


 

بعد از اینکه رسیدیم شب شام که خوردیم این بچه های خواهرشوهرا تا بخوان بخوابن به معنای واقعی دیونه کردن 

ما کنار هم خوابیدیم هرکی زوج زوج یا فرد خوابیده بود، جا هم بزرگ بود ،خلاصه اینکه منو همسر با هندزفری یه فیلم دیدیم با گوشی بعد همسر خوابید اما من نه ، جام که عوض میشه و خسته که باشم خوابم نمیبره خلاصه فکر کنم یه 3ساعت خوابیدم با کلی سروصدا بیدار شدم که سفره صبحانه پهن بود همسری هم اومد هی نوازشم کرد بیدار شدم بعد صبحانه راهی باغ شوهر خالشون شدیم که وسط راه همسرآروم از کنار رفت گفتم چی شد ؟!گفت ماشین خوب ترمز نمیگره دیگه حال ما گرفته بود بقیه ماشین هام رفته بودن گفتیم واجب اینه بریم تعمیرگاه تا رسیدم یکم ور رفت و اینا همسر گفت بیاید بریم  ماشین که دست بخوره خراب میشه بدتر خلاصه گفت نه یه لحظه برق نرسیده بود به ترمز الان خوبه بریم بعد دیگه  آروم آروم رسیدیم خیلی جای قشنگی بود پر بود از درخت های گیلاس و آلبالو  زردآلو گردو ،تا رسیدیم بی امان از درخت کندیم و خوردیم 

تا غروبش که میخواستن باربری بیاد سبدهای گیلاس ببره ما 30جعبه چیده بودیم  خیلی خیلی چسبید شب هم خسته کوفته برگشتیم،من چشمام داشت کنده میشد از بی خوابی نای حرف زدن هم نداشتم به خاله همسر گفتم از قرص خوابت به من میدی بخورم بعد اینکه همسر کلی مخالفت کرد که نخور ولی دید حریف نیست خوردم و خوابیدم راحت ولی باز با شلوغی و سر و صدا میپریدم اما خستگیم جبران شد ،من اهل غر زدن نیستم زود خودمو با شرایط وقف میدم و صبر دارم اما کاش بقیه هم یکم درک کنن !

باز فرداش رفتیم باغ و شب موقع خواب منو همسر رفتیم پشت بوووم با صفا خوابیدیم 

صدای پارس سگها ستاره های درخشان پر نور، شهاب سنگ های خوشگل، دست تو دست یاااااار، کنار هم خوابیدن، یه صفا و لذذذذذذتی داشت که برای همیشه عمرم هک شد تو ذهنمون

فرداش که میشد پنجشنبه بعد خوردن ناهار در باغ مامان و بابای همسر و 2تا خواهر و دامادشون برگشتن ما قرار شد شنبه حرکت کنیم ،اون شب رفتیم یه خونه دیگه اجاره کردیم چون اون خانواده عروسی داشتن 

از خانوم محلی اون خونه من 5بطری دوغ محلی خریدم که شد 15تومن ،اینم بگم که هرشب که ما از باغ برمیگشتیم خواهرشوهر بزرگم هوس فالوده میکردکه همسرم با جون و دل میخرید خودشم میخورد اما من که اصلا جا نداشتم بخورم نگرفتم خب اینم که حساب کنی میشه حدود 20تومن ،پول بنزینم که باز یه50تومن زدیم دیگه از 400تومن تقریبا برام250مونده بود،

خیلی بده بی پول بشی اونم تو سفر خدایااااااا خودت کمک همه کن 

جمعه هم رفتیم باغ برای اخرین روز بود ناهارم مرغ بود و پلو 

دیگه یکم گشتیم منو همسر و عکسهای دلبرانه انداختیم

اطراف روستا یه زیارتگاه رفتیم  

اینم من در نمای بالای باغ

دیگه رفتیم شهر تو شهر دو تا ماشین بودیم وایسادیم فالوده بستنی خوردیم خوب بود خداروشکر بازم خوش گذشت 

اصلا اینطور نبوده که همه چی اوکی باشه همه خوش اخلاق و عالی اصلاااااا، وقتی تعدادم زیاد باشه غر زدن هست ناسازگاری هست دلخوری هست و...ولی کاش  همه یاد بگیرن که شرایط بقیه هم یکسانه ولی واقعا با بچه رفتن سفر مخصوصا اینکه لوووووس باشه و افردای که باهاش باشن بی چون و چرا در خدمت باشن و انتظار اینکه بقیه هم مثل خودشون باشن سختههههه

یه چیز بگم بخداااااا از خودم تعریف نمیکنم اصلا من تک عروسم اگه یه جاری داشتم مطمعنم که رفتارها مقایسه میشد و خیلی بیشتر قدر خیلی از صبوری هام رو میدونستن...  ولی با این حال حواسشون به من بود،بگذریم...

یه اتفاقای میفتاد که من با قاطعیت میگم که حکمممممممت بود و همشون رفع شدن به خوشی و سلامتی

شنبه 12ظهر پیش بسوی تهران حرکت کردیم با کلی گیلاس و آلبالو کوله باری از لحظه های قشنگ

خیلی طولانی شد ببخشید که چشمای قشنگتون خسته شد ،برای ثبت خاطراتم هست وگرنه راضی به زحمت نیستم

خدایا خواهش میکنم منو حرفام رو ببین