حرف های زنانه

شب میلاد امام حسن خونه پدرشوهر افطار بودیم ...

 


 

بعد از افطارتو آشپزخونه با خواهرشوهر بزرگه و  دوتا دیگه از خواهرشوهرا نشسته بودیم که خواهر شوهر بزرگه درباره نوه شون گفت فهمیدی مثلا مامانش تنبیه ش کرده نیاوردش خونه ما

 منم گفتم آره همسر گفت بهم ...

 یهو اون خواهر شوهر کوچیکه (دوستم سابق) سرشو آورد جلو تر با یه لحنی که میخوام از سیاست های زنونه بهت یاد بدم گفت: از این به بعد همسرت (اسمشو گفت)خواست از خونه ما خبر بیاره بگو از خبرای خونتون نیا به من بگو 

من :(واضح متوجه نشدم انقدر تند تند گفت که فقط یه چیزی گفته باشه )گفتم چی؟؟!

دوباره همون جمله رو تکرار کرد 

من : واااااا مگه چی گفته !

بعداصلا بهش اهمیت ندادم ادامه دادم حرفم رو با خواهرشوهر بزرگم ...

به همسری گفتم بعدا  ناراحت شد گفت  من خودم میدونم چی جواب بدم به من بگو همون موقع

 اخه اصلا همسر من اصلا اهل خبرچینی نیست که نیست، بدم میاد درموردش اینجوری میگه،کلا همسرم خیلی موافق رفتارهای این خواهرشوهر نیست البته برای همه  تلخ بودنش انگار عادی شده ،اوایل ازدواج خیلی حرص میخوردم ناراحت میشدم فکرو خیال الان بی خیالش شدم چون تغییر بکن نیست پس من چرا برای رفتار همچین شخصیتی هی فکر کنم و...بیییییییییییخیال

وقتی همسر نوه هاشون رو میبوسه بغلشون میکنه بچگونه باهاشون حرف میزنه بازی میکنه ، همش دلم میلرزه میگم خدایا کی میشه که بچه خودمون بیاد اصلا حسادت ندارم به اینکه چرا اینکارو میکنه چون من خودمم با نوه هامون همینطورم 

اما همش میگم خدایا نمیخوام دیربشه 

این ماه فک کنم  سه بار که دست خودم نبود جلو همسر بغضم ترکید وای های های گریه که چرا ما بچه دار نشدیم همسرمم همش دلداری که اخه چرا اینجوری میگی ناشکری میکنی مگه چند وقت منتظر موندیم اگه بخوای اینجوری غصه بخوری زندگی رو تلخ کنی و فکروخیال کنی من نمیخوام واقعا ...

یه چی دیگه من همش به اینایی که باردار بودن و هزاران تا ادا اصول داشتن خودشونو میگرفتن و لوس میکردن همش تو دلم میگفتم حالا انگار چه کار شاقی کرده انگار بقیه بلد نیستن 

اما دیروز که پریود شدم و داشتم جاروبرقی میکشیدم تو دلم گفتم به نظرم که اصلا هم کار آسونی نیست بهشون حق میدادم من واقعا همیشه فکر میکردم تا بخوایم و اقدام کنیم باردار میشم دیگه اما الان که 3ماه گذشته تازه میفهمم که زهی خیال باطل 

خودم میدونم که اینجور فکرا خوب نیست از ضعیف بودن میاد از بی اعتقادی از نا امیدی اما من میخوام خودمو قوووووووووووی نگه دارم دلم نمیخواد مغلوب شم 

 خدایا ممنونم که میبینی منو