عروسی

 


 هفته پیش با خانواده همسر شام رفتیم پارک کلی والیبال بازی کردیم اینم یه گوشه از نمای دپست داشتنی اون شب 

این هفته همش درگیر حاضر شدن برای عروسی دختر خالم بودیم

شنبه با خواهرم رفتیم بیرون میخواست موهاشو های لایت کنه کلی جاهارو برای بهترین رنگ مو کار گشت رفتیم یه جا که من میرفتم اپلاسیون خودش همش شک و تردید اشت اینجا بیام برم جایی که تحقیق کرده بودم و اینا !منم با وجود اینکه میدونم خیلی سخت پسنده و حساس پیشنهاد نمیدادم حتما اینجا برو یا نه دیگه اومد همینجاشروع کردن به رنگ از ساعت 3 تا 7منم تو دلم یه چیزایی میخوندم که انشاالله رنگ موش قشنگ بشه خلاصه بعد کشیدن سشوار دیدم وای کاملا ناراضی با قیافه دپرس به اونام میگفت این رنگی نیست که منم میخوام و اونام نه همونه و...راستش واقعا اون رنگ نبود اصلا 210تومنم برای یه موی کوتاه تا گردن گرفته بود که هیچ اونی هم نبود که میخواست.دیگه اومدیم بیرون  منم هی میگفتم بهت میاد بد نیست و بعد از هم جداشدیم اونشبم  شب تولد همسرم بود منم هیچ کاری نکرده بودم فقط ت وآرایشگاه عکس پروفایلم رو گذاشتم تولدت مبارک عزیزم 

و این متن هم فرستادم :تمام دارایی من قلبی  است که در سینه دارم و برای تو می تپد ، آن را به تو تقدیم میکنم

تولدت مبارک همسسسسسسر عزیز و مهربانم

بعد از یک ساعت دید گفت اصلا یادم نبود کلی سوپرایز شد و قربون هم رفتیم 

 اصلا دلم نمیخواد  چیزی نگیرم از یه طرف سرم برای این رنگ موها اون همه نشستن آرایشگاه درد میکرد

ولی گفتم یه شبه دیگه رفتم گل فروشی یه دسته گل با تزیینی که دلم میخواست سفارش دادم تا اون حاضر میشد منم رفتم شیرینی فروشی معروفمون و یه کیک متوسطم خریدم بعد از آماده شدن گل رفتم کنار خیابون تاکسی گرفتم تو ماشین نشستم آقاه میگه بسلامتی سالگرد ازدواجه دیگه؟ میگم نه تولده میگه همسرتون دیگه؟ میگم بله میگه واقعا دمتون گرم میگه حالا اونم براتون از اینکار میکنه؟ گفتم بعععله من از ایشون یاد گرفتم میگه دمتون گرم واقعا بخدا کار من تو بازار لباس زنونه فروشیه چقدر میبینم ناله میکنن از شوهر و زندگیشون گفتم همه زندگی ها خوب و بد داره باید یاد بگیریم زندگی رو شیرین کنیم درک کنیم میگه فعلا که قسمت ما نشده گفتم انشاالله به وقتش بهترین قسمتتون بشه تا جلو در خونه اومد یه 5تومنی دادم گفت نه اصلا اینم هدیه من به همسرتون منم کلی تعارف که زحمت کشید اخه گفت نه آبجی منم گفتم انشاالله خوشبخت باشین 

اومدم خونه فوری یه آهنگ تولدت مبارک دانلود کردم گل گذاشتم تو گلدون و منتظر شدم برقارو خاموش کردم و اسپیکربلوتوث رو روشن کردم با نورهای رنگی چشمک زن صدای اهنگ بلند کردم و درو باز کردم همسری جلو در موند یه لحظه و لبخند بود که رو لبش بود همونجور تاریک گفت بذار دست و صورتمو بشورم ،منم رفتم کیک گذاشتم رو میز چای هم آماده کردم ،یکم رقصیدیم باهم کلی بوسه و بغل بعد که برقو روشن کردم تازه کیک و گلشو دید کلی عکس گرفتیم شمع و بریدن کیک و...خلاصه که خوش گذشت حسابی 


فرداشم رفتیم اپیلاسیون اصلاح و ابرو با خواهری 

روز قبل عروسی هم خواهرم رفتم همون آرایشگاهی که از اول قصد داشت موهاشو رنگ کنه رنگ کرد واقعا عالی شده بود اونجاهم 55داد 

روز سه شنبه سالت 11:30وقت گرفته بودیم آرایشگاه،من خواهری ، زن برادر کوچیکه ساعت 4وقت آتلیه داشتیم قرار گذاشتبم باهمسری بریم عکس اسپرت بندازیم چند دست لباسم آماده کرده بودم 

بعد تو هوای بارونی ابری رفتیم تالاروکلی خوش گذشت ،وااااای خدا هرکی منو میدید میگفت سلام خوبی وای تو چرا انقدر لاغر شدییییییییی،اخه چی بگم من نمیشه موج منفی هاتونو نفرستین !خب شدم که شدم چکار کنم حالا منم میبینم مثلا خودشون چقدر چاق شدن یا لاغر نمیام بگم که چه لزومی داره هی یادآوری ،اصلا حساس شدن به کلمه لاغر 

لباسمم همونی که پدرشوهر برام سوغات آورده 

عروس و دامادم رفته بودن کلاس رقص یه رقص دو نفره خیلی قشنگ داشتن با همه او آپشن هایی که جدیدا تو تالارها دارن


و این چنین بود 

پنجشنبه هم برادرم آش نذری داشت خونه پدری پختن پخش کردن بعد از اونم رفتیم آتلیه برای دیدن عکسامون اصلا فکرشم نمیکردم انقدر عالی شده باشه دقیقا همون اسپرتی بود که تو ذهنم بود ،شام هم خونه خواهرشوهر بودیم و این که زندگی همچنان جاری ست...

خدایا ممنونم که میبینی منو