تصمیم!

 


 خوب من اومدم 

عمه ام رفت 

من و خواهرم قرار گذاشتیم بریم پرده بخریم برای اتاقام از مرکز خریدش 

با اسنپ رفتیم خیلی راحت تر

خدایا چقدر شلوغه این بیرون کلی کلی باز گشتم و در آخر موفق شدم مدل مورد پسندمو بخرم و تا دوختش کامل بشه یکم گشت زدیم عملا دیگه پاهام داشت له میشد از این همه گشتن و تمرکز کردن تو اون شلوغی برای خرید 

شب که رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم و شام درست کردم و خوشحال از پرده های دوست داشتنی همسرمم خوشش اومد خداروشکر 

فرداش قرار گذاشتیم با خواهر که بریم مولوی و سرای ابریشم برای خرید فرش برای اون یکی اتاق رفتیم چهار بار بالا پایین رو گشت زدم دیدم و...این اتاق ما سایزش مسخره اس 280در 270نه 6متری میخوره نه اینکه همچین سایزی فرش داریم ،اصلا حالم افتضاح بود با این ماشین برقی ها رفتیم تا بازار 15خرداد فیش رستوران مسلم گرفتیم ولی صفش طولانی بود گفتیم بریم پاساژ رضا تا اونجام یکم خلوت بشه وای وای پاساژ بقدری مملو از آدم بود که من نشستم یه گوشه گفتم اصلا یه قدمم نمیتونم بردارم حالم افتضاح بود احساس میکردم هر آن امکان داره غش کنم هر آن امکان داره مثل ساختمون پلاسکو فرو بریزه از شدته شلوغی و سنگینی دیگه من نشستم خواهرم رفت یه 20دقیقه بعد اومد گفتم دارم از حال میرم، بریم یه چیز بخوریم که بازم شلوغ بود صف رستوران ترجیح دادیم بریم رستوران کناریش که نشستیم شوید پلو با ماهیچه خوردیم که نه رنگ و روی قشنگ داشت نه خوشمزه بود دیگه حالم بد و بدتر شد گفتم توروخدا برگردیم خونه دیگه من تا رسیدم خونه ساعت 4:30شد همسری خونه بود همینجور افتادم بی حال کل بدنم انگار بی جون و بی حس شد گفت پاشو بریم دکتر حالمو نگیر اینجوری گوش کن حرفمو رفتم و یه ویتامین زد و سرم و...

شامم خونه بابام اینا بودیم 

پنجشنبه که تعطیل بود وقت اپیلاسیون داشتم وقتی رفتم یه خانوم که 9ماهش بود دو روز دیگه زایمان داشت اومده بود مرکزی رو اپیلاسیون کنه که انقدر دردش اومد که ادامه 

نداد گفت احتمال داره کیسه آبم پاره شده باشه  و رفت 

****      *****

اینکه ما یه تصمیماتی داریم که از این ماه قرار شد عملیش کنیم 

بعععله رفتم دکتر زنان برای اقدام بارداری 

دکتر هم بهم فولیک اسید داد و ویتامین ای

 و اینکه اقدام کنم تا زمانی که باردار شم برم پیششون 

کلا فقط دارم میرم اطلاعات در مورد پیش از بارداری بارداری جمع میکنم 

و ...

دوشنبه هم با دوستم رفتیم سینما صحرا سانس 7:30شب که مخصوص ناجا بلیط رایگان داشت با پذیرایی مختصر فیلم فراری رو دیدیم  ،برگشتن هم برادرشون ما رو رسوندن تا خونه

 شام هم  تخم مرغ با قارچ درست کردم همسرم میگفت وای مهتاب چقدر خوشمزه بود چه میچسبه 

و من باز سر درد گرفتم خودم میدونم چرا هر وقت ضعف میکنم قند خونم میفته اگه همون لحظه یا زودترش یه چیز شیرین نخورم سردرد میگیرم 

امروز هم خونه مادرشوهر دعوتیم شام 

دوست های عزیز خواهرای گل برام دعا کنید انشاالله هزاران برابر انرژی و حال خوب از دعاهتون به خودتون برگرده عزیزان


خدا جانم ممنونم که میبینی منو