چادر گل گلی

 


 سه شنبه ظهر با زهرا  رفتیم حرم تو راه همش از مهمونی تعریف کردم براش ،من نمازمو به جماعت خوندم و دختر خاله و دختر داییم هم رسیدن رفتیم حرم زیارت کردیم  نمک نذریشم پخش کردیم ،بعد رفتیم دارالضیافه ناهار خوردیم فکر کنم یه 40دقیقه حرف زدیم و خندیدیم عکس گرفتیم بعد غذا که اومدن گفتن میشه میزتون رو تمیز کنم ؟! که ماهم کم کم پاشدیم رفتیم چای خوردیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم سه تا چای کیسه ای گرفتیم و زهرا کاپوچینو گرفت دو تا از چای هامون هم قسمت دونفر دیگه شد

رفتیم بازار گردی خرید کردیم من چادر نماز گلدار ریزو که خیلی وقت بود دنبالش بودم رو پیدا کردم و خریدم ازشانسمم  حاضری دوخته شده بود باز رفتیم حرم یک ساعتی نشستیم و دیگه رفتیم سمت مترو و هرکی رفت خونشون

شامم سالمون گذاشتم و با چادر نمازم ناز نازیم نماز خوندم

چهارشنبه هم رفتم خونه خواهر بزرگه ناهار عدس پلو  خوشمزه داشت بعد کلاس خصوصی زبانم شروع شد همسری هم اومد دنبالم و برگشتیم خونه شب عشقولییی بود 

پنجشنبه قشنگمم پر از هوای ابری و بارونی زیبا بود شب که شد رفتم از تراس میوه بردارم چشمم خورد به چراغهای شهر دیدم واااااو چقدر هوا پاکه انگار دستمو که دراز میکردم  میتونستم چراغهارو لمس کنم 

  شامم کتلت مرغ داشتیم با سالاد

سر سفره همسر:نمیخوااام باهات قهرم

 با خنده میگم چراااا؟!

 میگه آخه غذا و سالاد خوشمزه درست میکنی خودتو ناز میکنی... منم ریسه میرم از خنده و بوسش میکنم میگم نووووووش جونت 

همسر رفت آشغالهارو ببره تا  اومد گفتم بریم پشت بووووم یخ زدیم صدام میلرزید و کلی خوش گذشت و حرف زدیم و عکس گرفتیم تو تاریکی البته تو عکس به وضوحی که واقعا باید باشه نیست

اومدیم زودی چای دم کردم برقارو خاموش کردم فیلم ابد و یک روز رو گذاشتم با میوه و تخمه دیدیم خیلی شب خوبی بود   


خداجووووون من خیلی خیلی دوست دارماااااااا انقدر به من  خوش میگذرونی  آخه چجوری جواب این همه لطفت رو بدم عزززززیز