زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

سفره حضرت رقیّه

چهارشنبه بود که رفتم کمک خانم برادرم برای نذری سفره حضرت رقیه  خودش حاجت گرفته بود با امسال دو ساله که نذرشو ادا میکنه .

 

 

پنجشنبه ساعت 9رفتم خونشون خواهربزرگم زودتر رفته بود کمکش برای آش،منم میوهایی که دیروز شستم رو بسته بندی میکردم

موقع کشیدن آش که خانم برادر کوچیکم هم اومد با خواهر دومی 

خواهر بزرگم سر هر کشیدن ظرف آش کلی دعا میگفت و  ماهم صلوات میفرستادیم به یاد همه وبلاگی ها بودم ،اونایی که مشکل اقتصادی داشتن مشکل کار ،خونه ،تو رابطه هاش مشکل داشتن اونایی که مثل خودم مشتاقانه منتظرن بچه دار بشن و...

دلم خیلی میخواست باهمه وجودم بشینم و با حضرت رقیه حرف بزنم ،رشته آش رو من نذر کردم که گره مشکل بارداریم باز بشه (این نذر به دلم افتاد و گفتم انجامش بدم)

بعد از تزیین و باز بسته بندی ظرف آش ها رفتیم که حاضرشیم ومنتظر مهمونا باشیم کم کم اومدن من مسئول ریختن و پخش چای بودم و همش ورد زبونم کمک خواستن بود برای مشکلم 

یکی از دوستای خانم برادرم نذری که داشت یه تعدادی عروسک و ماشین بود برای بچه ها همه بچه ها خوشحال شدن

 گفتن به منم یکی بردار! من موندم بین ماشین و عروسک کدوم بردارم ؟!چندثانیه مکث کردم گفتم اگه ماشینُ بردارم میگن بیاااا دلش پسر میخواد و پس معلومه منتظر با کلی منُ من عروسک برداشتم !

همه میگفتن انشالله سال دیگه مسئول چای تو نباشی نی نی به بغل نشسته باشی هرکی چپ و راست میرسید یه دعا برای بچه دار شدنم میکرد تو دلم از دعاهاشون خوشحال میشدم اما از یه طرف یه غصه داشتم که یعنی چی میشه !اگه بخواد این انتظار زیاد طول بکشه چی؟

ههههههی 

امشب خونه مادرشوهر بودیم و همه بودن یه حسی داشتم که این سه تا نوه رو میدیدم که همشون  دیوانه وار قربونشون میرن و انقدر باحوصله بازی میکنن و توجه ،برای خودم دلم سوخت که چرا بچه من نباید این وسط باشه !همسر بچه خواهر شوهر کوچیک بغل کرد گفت مهتاب یه عکس بگیر ازما 

منم گرفتم  اما حال دلم...

اومدیم خونه سردرد های قبل پرید اومده سراغم ،بهم ریخته ام به همسر میگم من تا آخر امسال فقط تلاش میکنم برای بارداری بعد از اون بی خیال میشم و دیگه نمیخوام 

همسر میگه باز شروع کردی! چرا اعصاب خودتو منو با این حرفا بهم میریزی ؟همه با خوشحالی یه کاری رو شروع میکنن تو چرا انقدر غم و غصه داری چرا پشیمونم میکنی از بچه داشتن ؟!

سکوت کردم هم حق با همسره هم حق با خودم 

خدایا این ماه قراره بریم هردومون آزمایش بدیم نمیدونم آینده چی پیش رومون داره 

یه چیزی هم که خیلی باعث میشه این حالتم تشدید بشه حالت های خواهرشوهر هست (همون دوست سابق) که چنان به رخ میکشه بچه دارشدنش رو یه جوری که قابل وصف نیست چون گفتاری نیست 

یادم باشه هیچ وقت پیش هرکسی که بچه نداره به هردلیلی کاری نکنم دلش بلرزه 

امشب همون خواهر شوهرگفت آدرس آتلیه عکسهای اسپرتت رو میدی میخوام برای تولد ه برم اونجا و همون آرایشگاهم که رفتی آدرس بده ،دلم نمیخواد کاری براش کنم چون تنها وقتی که کاری باهام داره حرفی باهام میزنه غیر از اون انگار نه انگار 

همیشه خدا هم اون کاری باهام داره که زحمت یه چیزی رو من باید بکشم ،حالا یه آدرس کاری نداره اما من در حد همینم تا به حال ازش نخواستم 

بعضی وقتها با خودم میگم مهتاب تو حسودی میکنی به خواهرشوهر آیا ؟!

جوابی که میدم اینکه نه چون هیچ وقت نخواستم جای اون باشم یا  چیزی از اون رو داشته باشم اما ناخداگاه یاد دوستیمون میفتم که تا پای جون براش بودم و نمیفهمیدم که اون چی اونم هست؟از اینکه چقدر راحت پشت کرد و چشم بست به همه چی اما من همش ...

گفتن اینا هیچ فایده ای نداره چون اون دوستی تموم شد و تبدیل به خواهرشوهر گری شد و تبدیل به یه سری حرکات و رفتار که گاهی دلم ...

چقدر غمناک شد آخه حال دلمه 

واقعا نمیدونم به چه زبونی از خدا خواسته ام رو بگم  گاهی ببخیال دعا میشم گاهی سفت و سخت دعامیکنم .

نظرات 13 + ارسال نظر
آرزو سه‌شنبه 16 آبان 1396 ساعت 13:55 http://arezoo127.blogfa.com

رمزتو دوس داشتی برام بفرست

همون قبلیه بازم میفرستم

آرزو دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 22:23 http://arezoo127.blogfa.com

عزیزدلممم ان شاالله حاجت بگیری و به زودی بیای خبر بارداریتو برامون بنویسی

مرسی مهربونم انشاالله شما هم به بهترینها برسی

باران دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 10:42 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

به من رمز داده بودی قبلا؟؟؟من رمز ندارم

فکر نکنم برات میذارم

مرضیه یکشنبه 14 آبان 1396 ساعت 16:33 http://fear-hope.blogsky.com

مهتاب جون من یه سری رمزتو گرفته بودم اما هر چی میگردم پیداش نمیکنم،‌ممنون میشم بهم بدی

چشم میذارم برات

گیتا سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 18:15 http://mshtxxx.blogfa.com

سلام عزیزدلم
خوبی؟
ان شاءالله حاجت روا میشی عزیزم
مهتاب جان چندوقته مگه تو اقدامی که انقدر نگران و ناامیدی؟به سال کشیده؟درهر حال اصلا نگران نباش خدا تنهات نمیزاره خودش هرموقع صلاح دونست بهت بچه میده
چقدر کار خواهرشوهرت زشته یعنی چی پز بچه دار شدنش رو میدهشاخ غول نشکسته که...!!!

سلام گیتا جان من 8ماه اقدام کردم خب سخته بخدا انتظار
به قول یکی از وبلاگی ها شاید این برداشت من بوده چون حساس شدم فکرمیکنم پز میده ،،ولی خب گاهی یه جاهایی به رخ میکشه
الان که خودم منتظرمو خبری نیست احساس میکنم شاخ غول شکسته واقعا

مرضیه دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت 15:01 http://fear-hope.blogsky.com

تمام حالاتتو از جون و دل میفهمم مهتاب جان، میدونم چی میگی،
دلم گواهی میدی بزودی نذرتو میگیری و چشم و دلت روشن میشه...ضمن اینکه هنوز خیلی زیاد وقت داری هم سنت کمه هم تازه ازدواج کردی،‌برای این بیقراری خیلی زوده، شنیدم تا یکسال بعد اقدام جدی اگه بارداری اتفاق نیفته باید پیگیر درمان شد، مطمئنم بزودی زود نتیجه میگیری
خیلی رابطه های دوستی رو دیدم که وقتی تبدیل به عروس و خواهرشوهر شدند از بین رفته، نیمدونم چرا
تو این نذر و نیازا به یاد منم باش

سلام مرضیه جان مرسی که میفهمی منو ،عززززززیزم الهی واقعا همین باشه که میگی
اره میدونم میگن طبعییه اما به نظر من نه درست نیست
بعله من که با چشم خودم تبدیل رابطه دوستی رو به خواهرشوهر گری دیدم
چششششششششم حتما

ماه بانو دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت 11:49 http://mahbanno.blogfa.com

وای خدا غصه نخور عزیزم
مهتاب دیشب مهمونی بودیم دختر خاله ی شوهرم میگفت اینقدر کفر نگو هی نگو بچه نمیخوام نازا بشم و این حرفا
ولی خب واقعا شرط شوهرم برا ازدواج همین بوده که بچه نیاریم
بعد همش میگم خدایا غلط کردم کفر گفتم میبینم چه قدر ناراحتی بابت بچه نداشتن از رفتارم خجالت میکشم

ان شالله به زودی خبر نی نی دار شدنتو میشنوم عزیزم

ماه بانوی عزیز منم تا سال پیش دقیقا میگفتم نمیخوام و حتی فکرم بهش نمیکردم اما به یه جایی تو زندگی میرسی که نبودش خودشو نشون میده ،منن از این حرفا میزدم الان میگم کاش جای چهارسال جلوگیری حداقل یکسال یا دوسال جلوگیری میکردم الان 8ماه اقدام میکنم و واقعا آینده برام مبهمه !
تو هم میتونی کم کم زمینه بچه دارشدن برای شوهرت فراهم کنی مخصوصا که جای غریب رفتی و تنهایی
مرسی انشاالله

بانوی برفی یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 13:15 http://barge-sabze-zendegi.blog.ir

نذرتون قبول باشه عزیزم ...
انشالله که سال دیگه از شیرین کاری های نی نی واسمون میگی
خیلی تعجب داره رفتارش ولی کاملا مشخصه که داره بهت حسودی میکنه
ولی واسه بچه فک کنم رفتارش عادی باشه چون منم تا یک سال بعد ازدواج شوهری میگفت بچه نمیخواهیم ولی بقیه حتی وقتی میگفتن حالمون بده فکرمیکردم میخوان جلوی من پز بدن ولی اشتباه بود بازم خودت چون میبینی بهتر میدونی چیکار میکنه
انشالله که این روزای شیرین رو تجربه میکنی

قول حق
انشاالله
اره شاید همینطوره من احساس میکنم حساس شدم این باعث میشه اینجوری برداشت کنم
انشاالله برای من و همه منتظرا

بانوی تیر ماهی یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 12:16

سلام مهتاب جان :-*

عزیزم مطمئن باش که خدا جواب دعاهات رو میده سفره حضرت رقیه واقعا مجربه و هیچ کس دست خالی برنمیگرده ازش.
منم خیلی وقتها تو همین مراسمات بیشتر برای دیگران دعا میکنم. امیدوارم که خبرهای خوبی بشه

سلام عزیزم
انشاالله خدا کمک همه کنه
انشاالله دعام در حق همه مستجاب شه

بـــه هیـچــکــس .......
و هــیــچ چــیـــز ،
در ایـــن دنیـــا وابستـــه نـبـــاش ،
حـــتــــی ســـایـــه ات ،
کـــــه در زمــــان تــــاریــکــــی ؛
تــــو را تـنــهـــا مـــی گــــذارد ........ !




.....................................................

مهتاب یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 10:11 http://wonderfullife.blogfa.com

عزیزم
قبول باشه نذرت. ایشالله که سال دیگه تو بچه بغل نشسته باشی. واقعا هم مدت زیادی نیست که تلاش می‌کنی. ایشالله خدا در بهترین وقت ممکن بهت بچه می‌ده.
خدا خواهرشوهرتو به راه راست هدایت کنه.
ممنون بابت رمز

قبول حق
عزیزم انشاالله میدونم مدت زیادی نیست اما انتظاررررش ...
انشاالله

آیلین یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 09:38 http://Mydreams72.blogfa.com

سلام عزیزم
نمی دونم چرا اینطوریه ،تا وقتی یکبا یه نفر فامیل نشدیم هواشو داریم بعد از اینکه یه نسبتی باهاش پیدا کردیم چشم دیدنشو نداریم حالا هر چقدر پیوند فامیلی نزدیک تر بدتر ...
ولی مهتاب جون یه چیزی میگم امیدوارم ناراحت نشی یا بد برداشت نکنی اینکه میگی پز بچه دار شدنشو میده قابل وصف نیست به نظرم برداشت توئه چون منتظر نی نی هستی دلت می گیره البته عادیه خودمم همچین حسایی داشتم به نی نی نه به چیز دیگه . حتی به بغل کردن بچه ی خواهر شوهرت توسط همسر ناراحت میشی دیگه همسرت که نمیخواد دلتونو بسوزونه .
عزیزم امیدوارم به زودی زود صاحب نی نی بشی تا بدونی واقعا سر چه چیزای بی اهمیتی ناراحت می شدی .
در آخر ممنونم که یاد ما بودی عزیزم

سلام آیلین جونم ،دققققیقققا همینه که میگی کاملا موافقم
نه چرا نارحت بشم شما از بیرون خودم منو میبینید پس بهتر تشخیص میدین به حرفات فکر کردم،آره راست میگی الانم که یه چیزایی رو مرور میکنم این حس خودمه نه به رخ کشیدن تو اکثر مواقع
ولی واقعیت بعضی جاها حس منم نبوده و در مواردی یه کارایی میکنه
اره واقعا شاید بی اهمیت باشه من حساس شدم
خواهش میکنم انشاالله دعاهام روا بشه در حقتون

فری خانوم یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 00:45 http://656892.blogsky.com

عززززیزززززم .... آرزو می کنم هرچه زودتر از تو دلیت واسمون بگی .... از اینکه همون عروسک رو گذاشتی دنج ترین جای اتاقش که بیاد و باهاش بازی کنه .... ای جانم ..... استرس رو از خودت دور کن ... بسپر به خدا .. تو داری تلاشتو میکنی و خدا هواتو داره .. دلت قرص باشه ....

انشاءالله چه صحنه قشنگیمرسی از حرفای قشنگت سعی میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد