زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

سلام

  اُنروزی که شروع کردم به وبلاگ نویسی هیچ وقت فکر نمیکردم کسی بیاد خاطرات زندگی منو بخونه چه برسه که دوست های نازنینم حالمو بپرسن و ابراز لطف کنن از همه تون چه خاموش چه روشن مرسی ممنونم

خب بریم سراغ این چند وقت   

 
زن برادر بزرگم یه پنجشنبه آش درست کرد برای ناهار و ما سه تا خواهرو دعوت کرد ،واقعیت اینکه من اصلا آششو نپسندیدم مدل خودم چندنفری که خبره ان تو آش فقط میپسندم شام هم نگهمون داشت قبل اینکه ناهار بکشه دیدم تو سرخ کن سیب زمینی سرخ کرده و بادمجون واااااای از خورشت بادمجونشم بسیار بدم اومد اخه آدم از ظهر سیب زمینی سرخ میکنه که چروک بشه و طعم ترد بودنشو از دست بده ! جزٕ عجایبه 

اهان اصلا ما برای این رفتیم خونه شون و زن برادرمم اصرار که ناهار بیاین چون خاله شون فوت کرده بودن چهلمش گذشته بود ما خواهرا هم براش لباس و اینا بردیم 

خب یه روز هم با خواهرم و دختر بردارم رفتیم استخر دختر برادرم 7سالشه استخرش عااااااالی بود یه آبشار داشت که میرفتی زیرش آبش با شدت میومد رو کمر و حالت ماساژ داشت، همون وسط هم کافی رستوران داشت رفتیم سیب زمینی خوردیم نسکافه و...من و خواهرم رفتیم سونا بعد آب یخخخخخ خیلی میچسبه 

یه پنجشنبه شام هم یکی دیگه از برادرام شام همه رو دعوت کرده بود به صرف آبگوشت که البته بعدنظرسنجی که چی بذاره همه تایید کردن آبگوشت خیلی وقته نخوردیم ،من و خواهرم از ناهار رفتیم چون به ما گفت از ظهر بیاین برای بچه شون که تازه دندون دار شده بود دو دست لباس پاییزه خریدم و کلی تشکر کردن و خلاصه اون شبم خیلی خوش گذشت 

من و آقای همسر یه دو هفته هست همش اختلاف داریم ،نمیدونم چی شده اصلا یه چی من میگم به اُون بر میخوره یه چی

اُون میگه من کلی بهم برمیخوره و نتیجش میشه بی محلی و سرسنگینی هفته پیش باهم آشتی کردیم قرار بود همسر کارتشو بده به من خرید کنم برای خودم منم پنجشنبه از صبح رفتم پاساژ رضا  بازار ساعت 4اومدم و نتیجه کلی خرید عااااالی همسربه شوخی میگفت هی دیلینگ دیلینگ اس ام اس بانک بود که میومد بعد نشونم داد 17بار کارت کشیدم 

شوهر خواهرشوهرم (همون دوست سابقم  )سیده بود شب عید شیفت بود مهمونی عیدشو پنجشنبه شام انداخت ماهم رفتیم خونش، آهان شب قبلش خونه مادرشوهر اینا بودیم خواهرشوهر بودن گفت :راستی ماشین ظرفشویی خریدم (ماشین من از این بزرگاس 12نفره برای جهازم )حالا من گفتم: إ مبارک باشه میگه: من خیلی وقت پیش میخواستم بخرم شاید دوسال پیش یا بیشتر (تاریخش وقتیه که من عروسی کردم و دیدن ماشین ظرفشویی دارم !)گفت: چون دوستم ماشین  داشت ( اخه تا قبل اینکه من عروسی کنم و دوست بودیم جز من و دوتا دیگه هیج دوستی نداشت بعد دوستی که  بعد از من پناه آورد بهش تازه امسال عروسی کرده) چون دوستم داشت و ناراضی بود که لک کرده تمام ظرفاشو منم گفتم :واااا لک احتمالا از پودر یا قرص ظرفشوییش بوده گفت :نه لک وقتی خشک میشه رو استیل میندازه رسوب آب گفتم: احتمالا ماشینش مشکل دار بوده یا تنظیم نبوده گفت :بخاطر همین من قید خریدشو زدم( اخه میدونم دورغ میگه حرصم میگیره از وقتی نامزد کردم دونه به دونه دورغاش برام رو شد حالا دنیا دنیا حرف بزنه من اصلا نمیتونم باور کنم ،در ضمن اون یکی خواهر شوهرم بعد از عید ماشین خرید اینم دقیقا همون رنگو و مارک خریده )خلاصه گفتم :ماشین یه چیز واجبه به نظر من هم عالیه گفت: من رو میزی خریدم 7نفره بیشتر ازاون به درد نمیخوره (خب ببینید چرت میگه یعنی 12نفره تو که رومیزی هم نیست و یه ایل آدم میاد خونت همه ظرفارو میریزی توش به درد نمیخوره )قشنگ معلومه یعنی حسادت کرده بعد میخواد کم نیاره اینجوریم میگه !

آخه واقعا یه ماشین ظرفشویی انقدر چیز مهمی نیست تو زندگی حالا یا یکی داره یا نداره فخر فروشی نداره که به نظرم خیلی مسخره هس حتی بخوای پز بدی ماشین ظرفشویی دارم انگار که یکی بگه من اجاق گاز دارم خیلی چیز عادی شده 

تازه میگه دختر همسایشون اونم داشته فروخته گفتم :حتما بلد نبوده ازش استفاده کنه یا براش جا نیفتاده میگه: نه اتفاقا بهترین جهازو داشت و خیلی اهل فیس إفاده ان بعد مامانش گفت: اونا مستأجر بودن جا نداشتن فروختن (میخواد بگه فکر نکن تو جهازت شاخ بوده همسایمون هم جهاز عالی داشته اصلا لجم میگیره از این همه حسادت و بی ادبیش من  4سال پیش مبلغ جهازم آنقدر بالا بود که راحت میشد باهاش خونه اجاره کرد و تا بحال هیچ فخری برای جهازم نداشتم ولی از اینکه میخواد بگه جهاز همسایمون تو چشممونه اما تو نه کُفرم میگیره ولی احمقم من آخه

واقعا این خواهر شوهر تو خانوادش شناخته شده هس به بددهنی تلخی حسود و دوروغ گویی چرا من انقدر بهش بها دادم؟ !اون دقیقا میخواد لج منو دربیاره که موفق میشه 

شب مهمونی شون رسیدیم خونشون منم لباس نو پوشیدم همه میگن چقدر خوشگله منم ذوق میکنم همسری میگه به چشمم اومدی اسفتد دود کنم برات برای دختر خواهر شوهر که دندون دار شده هم یه لباس بردم کلی گشتم بازارو که خاص باشه

فرداش یه حواله داشتیم برای یه دست کت شلوار و بلوز رفتیم ولیعصر دیدیم کت شلوارش چنگی به دل نمیزنه فروشنده گفت میتونید به اندازه 600تومن آزاد هر لباس دیگه خواستین بردارین همسر هم 2تا شلوار جین برداشت 300تومن موند گفتیم پاییز بیایم چیزی برداریم 

 ما برگشتنی دوباره ختلافمون و سوٕ تفهامامون  بالا گرفت و با بی محلی سرسنگینی برگشتیم خونه 

این بی محلی ادامه داشت

( یکی از برادرام مسافرت بود کلید آپارتمانشو داده بود به من که به خونش سر بزنم )ساعت 11شب من یهو گریه ام گرفت و زیر لب هی غٌر میزدم که دیدم با عصبانیت از خونه رفت بیرون منم گفتم با اینکارش بهم توهین کرد حاضر شدم رفتم خونه برادرم نزدیکه ماس ،خلاصه یکم آروم گرفتم یک ساعت بعد دیدم گوشیم زنگ میخوره همسر بود منم اصلا جواب ندادم پیام داد جواب ندادم برای خودم چای دم کردم و خوردم و پای تلویزیون خوابم برد صبح هم بلند شدم رفتم خونه بابام خواهرم اونجا بود با بچه هاش تا غروب که دوباره زنگ زد و منم جواب ندادم خواستم برم شب خونه داداشم که متوجه شدم تو راه داره برمیگرده رفتم خونه خودم ،همش به این فکر میکردم که فردا جشن عقد دوستم بود که 27سال باهم بزرگ شدیم مثل دوتا خواهریم با این اوضاع چکار کنم؟

 گفتم نمیرم غُرورمو نمیشکنم منت بکشم بعد گفتم نه با اسنپ میرم بعد گفتم نه نمیشه هی فکر کردم خوابم برد صبح بیدارشدم دیدم دوستم پیام داده

 مهتاب دیر نکنی منتظرتم امشب

 دیگه گفتم رفتنم قطعیه این بی معرفتیه ما که برای همیشه اینجوری نمیمونیم مگه چندبار جشن میگیره ،پیام دادم به همسر: من امشب جشن دعوتم تکلیفم چیه ؟! اگه میای من راس ساعت 7حرکت میکنم،واین پیام واومدن به جشن و همراهیم هیچ ارتباطی به اختلاف بینمون نداره چون اون پابرجاست

گفت :باشه 

همینجور در سکوت حاضرشدیم تا بنزین زد و ترافیک رد کردیم ساعت 8:15رسیدیم 

دوستمو تو بغلم محکم فشار دادم دو تامون ذوق داشتیم همسرشونم کلی بهم احترام گذاشت و خلاصه خیلی خوشحال شدم عروس شده مامان مرجان سرشام میگفت: خطاب به من اینم یه دختر دیگمه ها از 27سال پیش دارمش منم یه بغضی ته گلوم بود (چون به شدت یاد خاطراتمون میفتم و جای مامانم که خالیه و...)خلاصه مرجان و مامانش به هرکی منو معرفی میکردن میگفتن دوست 27ساله همیم مادرشوهرشم گفت اتقدر ازت گفته معرفی نکرده فهمیدم مهتاب خانوم شمایی 

خلاصه شب خوبی بود واقعا حسم برای مرجان مثل خواهرم بود یا بیشتر الهی خوشبخت باشن 

ساعت 10:15ااینا سوار ماشین و با همسر برگشتیم تو اتوبان هم سرعت میرفت و من لذت میبردم و باد هم میخورد تو صورت و بین موهام و با موزیک  آروم و دلنشین اشک ریختم تا رسیدیم خونه و لباسمو درآوردم و صورتمو شستم یکم مرتب کردم همه جارو نشستم به نوشتن  خواهر بزرگم ر فته مشهد تا جمعه نمیاد کلید خونشو داد بهم شاید برم اونجا 

میخوام تو حال خودم باشم حوصله آشتی ندارم به تنهایی احتیاج دارم شاید اونم همینطوره

هییییییییی  


نظرات 14 + ارسال نظر
خانوم وآقای آسمونی سه‌شنبه 28 شهریور 1396 ساعت 10:07 http://eshge-nab.mihanblog.com/

خب خب خب اینجاب خیلی دل تنگ شماشده
سلام ب روی ماهت مهتاب جونم خوبی؟بهتری؟
من هروز میومدم وب ببینم مهتاب کامنت برام گذاشتی یانه میدیدم نه نزاشتیمیومدم وبت میدیدم اونجا هم پست نزاشتی دیگه تابلاخره گزاشتی
ووی اصلا انقددلم تنگ شده بود ک نگوووونپررررس
وایساببینم ؟!مهتاب جونم الان میام سراغتاااقهرکردی باهمسر؟؟؟یعنی من دستم فقط بهت نرسه هااا
عه عزیزدل ابجی که اینجورنبود یه چندوقتی مهتاب ما دلش گرفته بوده و توخودش بوده آقای همسرهم مطمعنن درک میکنن خانمشونو و ناراحتی روازدلشون میبرن.
مهتاب جان عزیزم برو یه کیک خوشمزه درست کن باچایی همسرکه ازسرکاراومددیگه میخوام تلخیای این چندروز بره پی کارشون و دهنتونوشیرینش کنین و بشین همون دوتامهربون قبل
باشه عزیزم؟قربونت برم

سلام عزیزم باور کن منم همیشه وبت ذو باز میکردم میدیدم نیستی ،خیلی وقته نبودی
هعععععععی خواهری دست رو دلم نذار خونه

آرزو جمعه 24 شهریور 1396 ساعت 15:08 http://arezoo127.blogfa.com

از ظهر سیب زمینی سرخ کرده برای شام؟
اووووف عجب خواهر شوهری واقعا خیلی بده،ارتباط داشتن با همچین آدمایی کلی انرژی میگیره
هووووم چه بد که اختلاف دارید امیدوارم هر چه زودتر اختلافاتتون حل بشه و گل بلبل بشید

اره واقعا عجیب بود مهمون از سر باز کنی بود انگار !زن داداشه دیگه چه میشه کرد
هیییی واقعا انرژی میگیره
انشاالله رابطه همه زوج ها همیشه گل و بلبل باشه الهییییییی

اسما پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 01:01 http://fullehsas.blogfa.com

سلام مهتاب جان ببخشید دیر اومدم
ماشاالله چقدراینور اونور رفتین

سلام عزززززیزم تو هروقت بیای قدمت رو چشمه
اره ماشاالله

بانوی برفی چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 12:43

از ترس اینکه دوباره نیاد دوبار فرستادم از این به بعد هم دوبار میفرستم

عززززززززیزم

مینا چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 10:51

عزیزم نمی دونم چی بنویسم برای همین وبلاگ ندارم.

تو شروع کن به نوشتن دستت میاد چی بنویسی ،به نظرم بنویس از روزمره وزندگی

بانوی برفی چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 00:42

این خواهر شوهرت تابلو داره بهت حسودی میکنه ولی دستش رو شده من یه دونه خواهر شوهر دارم نقش سه چهار نفرو بازی میکنه
آش رو منم از هر کسی رو قبول ندارم
مبارک خریدات باشه عزیزم به دل خوش
مهتاب جون چقد مستقلی خوشا به حالت من ارزومه یه بار به حالت قهر بذارم برم یه جایی اما از دیت شوهر جرات نمیکنم بد پاچه میگیره
ولی جدی مردا چند وقت یه بار یه چیزیشون میشه حالا این قهرا هم خوبه به خدا شیرینی بعدش خیلی مزه میده ناراحت نباش عزیزم

بانوی برفی چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 00:42

این خواهر شوهرت تابلو داره بهت حسودی میکنه ولی دستش رو شده من یه دونه خواهر شوهر دارم نقش سه چهار نفرو بازی میکنه
آش رو منم از هر کسی رو قبول ندارم
مبارک خریدات باشه عزیزم به دل خوش
مهتاب جون چقد مستقلی خوشا به حالت من ارزومه یه بار به حالت قهر بذارم برم یه جایی اما از دیت شوهر جرات نمیکنم بد پاچه میگیره
ولی جدی مردا چند وقت یه بار یه چیزیشون میشه حالا این قهرا هم خوبه به خدا شیرینی بعدش خیلی مزه میده ناراحت نباش عزیزم

دقیقا این خواهرشوهرم به تنهایی نقش 10نفر رو اجرا میکنه
مرسی ممنونم
من کلا مستقلم از مجردیمم همینطور بودم کلا استقلال رو دوست دارم همسر من چون اگه بخواد بد رفتاری کنه و حرفی بزنه من بدتر میکنم جرات نمیکنه چیزی بگه ،منم از این سکوت بدم میاد دوست دارم اعتراضشو با سکوت نگه با داد فریاد بگه خُلم نه!؟
بخدا یه جا خوندم مرداهم مثل زنا تغیرات هورمونی دارن هرچندوقت یه بار بهم میریزن حالا نمیدونم
واقعیت قبلنا هی اشک و گریه اما الان عادیم بلاخره میگذره اینروزام

مینا سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 23:34

می فهمم کاملا چی میگی .اما حتما باهاشون حرف بزن و بگو برای هردوتون بهتره که مثلا چند ساعت دور باشین از هم. به حالت قهر نرو. اما به خودتم این حق بده که چند ساعت توی اون فضا نباشی.
آقایونی که کم حرفترن و ساکت پیچیده ترن اما لم خاص خودشونو دارن. گاهی بد نیست دقیقا عین خودشون رفتار کنی نتیجه ش شاید بهتر باشه .زندگی تمرینه باید اینقد رفتارای مختلف تمرین کنیم تا یاد بگیریم اینجوری موقع رفتار بهتر چیه. بازم میگم قهرو بذار برای وقتی که دیگه خیلی میخوای حساب کار دست طرف مقابلت بیاد. زندگی پر از پستی و بلندی و فراز نشیبه اینقد مسایل مختلف پیش روم هست و اینقد باید روح و ذهنمونو قوی کنیم که خودساخته بشیم.
نگران نباش همه زوجها از این روزا دارن فقط تجربه ی این چیزا ارزش داره وگرنه حرص خوردناش فقط آسیب زننده اس.

اره دقیقا درسته ولی خب چه میشه کرد حالا باید ببینم شرایط چجوری پیش میره ولی خب صحبت که حتما میکنم ،یه سوال چرا وبلاگ نداری؟

بانوی برفی سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 22:25

من طومار نوشتم همین خط اومده

واقعا !آره همین یه خط بود عزززززیزم تو یه کلمه ات هم برام عزیزه

نیلوفر سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 21:07 http://talkhoshirin2020.blog.ir

اون که اون مدلیه و درست نمیشه،تو یه گوشت در،یکیش دروازه باشه،کاملا مشخصه از حسادت نمیدونه چیکار بکنه.

اینکه رفتی موندی خونه داداشت و جوابشو ندادی چیزی نگفت؟شوهرجان من بود کلمو میکند خخخ
نذار قهرتون طولانی بشه،قهر چیز بدیه،کدورت میاره.
بهتر نیست باهاش حرف بزنی،نذار به حسابه اینکه منتشو داری میکشی.
منم با این دوستم که عروسیش بود ۲۳ ساله که رفیقیم،طفلی خواهرم نداشت بهم میگه مثل خواهرمی

دقیقا باید یه گوش در گوش دروازه باشه
جرات نداره باهم بد باشه چون بدتر میشم
همش میگی تو مغروری فقط خودتو میبینی ،نمیدونم ولی تو این چیزا یه نفر مقصر نیست
دوست منم تک دختره

مینا سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 14:42

مراقب بحث ها و حرفای خواهرشوهر باش و ازقبل ذهنتو آماده کن که حرفاش نه ناراحتت بکنه نه برات مهم باشه هممون دور ورمون چندتا از این مدل آدمها داریم که آرامشمونو حتی برای چند ساعت با موضوعات پیش پا افتاده بهم میریزن.باید دور اینطور آدمها رو تو ذهنت یه خط قرمز بکشی و بگی این جز اون افراده که هر چی بگه مهم نیست توقعی ازش ندارم خودم مهمم نه حرفای اون. من اینقد برای حرف و واکنشهای دیگران حرص خوردم بعد دیدم این وسط منم که آسیب میبینم اون طرف که عوض بشو نیست و تا قیامت هم متوجه نمیشه که رفتار و حرفاش نادرسته پس خودم به داد خودم برسم.
مهتاب جان اینو خواهرانه میگم بهت هیچ وقت هیچ وقت نذار رفتن و نبودنت توی خونت و قهر برای همسرت عادی بشه و ببینه این رفتارو. بعد از یه مدت مردا به همه ی رفتارا عادت میکنن و دیگه براشون مهم نمیشه.تجربه ی من توی زندگی مشترکم بهم ثابت کرده هیچی مثل صحبت کردن حتی اگه به بحث و دعوا بکشه جواب نمیده هر دوطر حرفاشونو میزنن طرف مقابل میفهمه شریکش چه انتظاری داره اصلا حرفش چیه اما بعدش بهم فرصت بدین اون موارد رفع کنین نه اینکه قهر و سکوت .خوب با حرف نزدن و توی لاک خودت رفتن مگه چیزی عوض میشه جز اینکه بعدش دوباره مجبوری قهر تموم کنی.ببین همینطور که تو اولین بار داری زندگی مشترک تجربه میکنی همسرتم اولین بارشه پس بهش فرصت بده اما با آگاهی دادن بهش هرچی خودتو زن حساس و زودرنجی نشون بدی مرد بیشتر ازت دور میشه و هرچیزی رو حتی اگه حرفت عین روز ورشن یاشه که درسته میذاره به حساب حساس بودنت.بخدا من موارد زیادی رو دور ورم دیدم که اینطوری بودن.تدبیر و سیاست زنانه ت بکار بگیر منطقی فکر کن بعد عمل کن.خودم خیلی جاها بخاطر گذشتم یا ناحقی هایی که دیدم خیلی اذیت شدم اما رفتار درست بعدش که از خودم نشون دادم نتیجه رو برام رضایت بخش کرده و همسرم حسابی برام جبرانش کرده.ببخشید عزیزم سرتو درآوردم

دقیقا درسته همینطوره که میگی خیلی وقتها اصلا برام اهمیت نداره ولی بعضی اوقات قشنگ پا میذاره رو خط اعصابم
مینا جونم بخدا وقتی قهر نیستم و زندگی عادیه و شیرینه قهر برام مسخره میشه به همه هم توصیه میکنم نکن این کارو ،اما میدونی من اخلاق همسرم رو فهمیدم اینکه تو خونه باشم غذاش آماده، اگه تو سالن نیستم تو اتاقم هستم زیاد جدی نمیگیره فقط منه حساس خود خوری میکنم اما وقتی نیستم تازه میفهمه ،من عجولم و اون آروم بعضی وقتها نمیکشم واقعا دلم میخواد برم فقط تو اون جو نباشم ،اصلا اهل داد و فریاد کتک و فحش اصلا نیست سکوت و بی محلی منو داغون میکنه
خیلی ممنونم از حرفهایی که بهم گفتی عزیزم استفاده کردم

بانوی تیر ماهی سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 13:47

دقیقا رفتار خواهر شوهرت عین رفتار مادر شوهر منه. میخواد که از همه چیز سر در بیاره خودشم نشده یه بار تعریف من رو بکنه همیشه میگه فلانی خوبه بهمانی خوبه :-/ از این مدل آدمها بدم میاد که عقلشون به چشمشونه :-(

چقدر هم مهمونی و شلوغ پلوغ بودین

ایشالا که زودتر با همسر آشتی بشید قهر چیه باوو از زندگیت لذت ببر

وای وای ازدست این مدل آدما
مرسی ما آشتی میکنیم دیر یا زود ولی خب فعلا نمیتونم لذت ببرم بعد آشتی دوباره زندگی شیرین میشود

بانوی برفی سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 11:15

وای که این ماشین ظرفشویی شده معضل

نه بابا بعضی ها الکی بزرگش میکنن بخدا اصلا زشته فخر فروشی برای داشته و نداشته ها

آیلین سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 10:18 http://Mydreams72.blogsky.com

من که ماشین ظرفشویی ندارم زیاد مهم هم نیست عجب آدمیه که اینطور بحثارو پیش می کشه
دختر این چه کاریه با خودت و زندگیت می کنی ،بدون رودربایستی بگم من اگه یبار تلفن الفُ جواب ندم یا شب برم جایی بمونم نفهمه اونم به حالت قهر بخدا فردا همه قفلارو عوض می کنه
همه ی اعصاب خردیتون حتما بخاطر بچه س ؟؟؟؟اینکارو نکن صبر و تحمل تو مسائل بحرانی بیشتر خودشو نشون میده امیدوارم زود از در آشتی وارد بشین و تموم بشه حیفه خاطرات بد بمونه تو ذهنتون

اصلا چیز مهمی نیست واقعا کسی بگه من دارم تو نداریو..
خٌب وقتی ناراحت میشم یا عصبانی دوست دارم بدترین کارهارو کنم! اشتباه زیاد میکنم اما خُب تقصیر من تنها نیست منم یه انتظارایی ازش دارم وقتی برآورده نمیشه منم اینطوری میشم
ولی واقعیت اینه که اصلا این ماه به فکر بچه نبودم شاید دوبار اقدام داشتیم که اونم اون زمان مورد نظر نبود این ماه قول دادم بهش فکر نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد