زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

جشن و ...

پنجشنبه 27آبان

با عشق جان قرار گذاشتیم بعد ناهار بریم خرید و رفتیم گشتم و پرو کردم اما نوووووچ هیچی نپسندیدم 

رفتم همون مغازه که همیشه لباس میخرم و دو تا بلوز کت مانند خوشگل خریدم خییییییلی ناااااااازن

یه  آب انار خریدیم دوتایی خوردیم 

و رسیدیم  جگرکی  قرار شد زیاد نخوریم شام دعوت بودیم

 گفتم من یه سیخ جگر و یه قلوه ، که وقتی آوردن یه عالمه گرفته بود از هر نوعش ولی خوووووش گذشت خیلی با عشق جان بیرون میچسبه هم خوش غذاست هم با اشتها 

دیگه پیاده اومدیم تا خونه  تنها شدم و رفتم حمام لباس شستم  اتو کردم مسابقه دستپخت رو دیدم دیگه عشقمم اومد و منم حاضر شدم و با عزیزم ست کردیم

 عشقم شلوار جین با پیرهن شیری و منم با یکی از اون بلوز که شیری بود و شلوار جین

یه گیتار کوچیک خریده بودیم برای تولد با یه مبلغ نقدی پول و رفتیم همه بودن پذیرایی شدیم 

توجهم به دیوارا که کاغذ دیواری داشت و لوستراشونم بود ،چون خودم تازه خریده بودم رفتم تو فاز مقایسه و بسسسسسسی از انتخاب و سلیقه خودم راضی بودم

 شامم جوجه و کوبیده سالاد الویه و سالاد پاییزه وژله و... 

بعد کیک آوردن فوت کردن شمع، دست زدن ،رقص نور رو دیوار،عکس ،کادو ،خنده ،خوشحالی ،خوب بود خووووش گذشت برگشتنی گفتن انشاالله سال دیگه تولد نی نی شما و منم گفتم انشاالله  و

 جمعه هم از دیشب غذا دادن بهمون برای ناهار داغ کردیم یکم خونه تمیز کردم سریال دیدیم با عشق جان 

کلی عشقولی شدیم و شامم ماهی گذاشتم با کته

 همسری هم بیرون رفت 

تشت آبی که تو حموم پرشده بود رو بردم بریزم دستشویی و ریختم خواستم ببرم بذارم حموم  که چشمتوووون روز بد نبینه به معنای واقعی کله ملق !شدم با پهلو افتادم کف حموم خیلی خدا رحم کرد واقعععععا بهم 

رفتم لباسامو عوض کردم  همسری که اومد گفتم بهش

کلی بدنمو نگاه کرد گفت تورو خدا من خونه نیستم از اینکارا نکن واجب که نیست و کلی نازم کرد و محبت 

شام کشیدم خوردیم خوشمزه شده بود و بعد شامم ظرفارو شستم 

 گفتم همسری میخوام باهات صحبت کنم 

گفت بعععله بفرما 

گفتم صبر کن باید بشینیم پیش هم با حواس جمع حرف بزنیم

مسواک زدم نشستم کنارش 

گفتم من میخوام بجه دار شیم و میخوام آزمایشهای قبل بارداری رو انجام بدم و کلی حرف زدیم 

به همسری گفتم که من پسر یا دختر زیبایش و چه ماهی به دنیا بیاد تمام کمال سپردم دست خدا فقط ازش خواهش میکنم فرزند سالم و صالح بهمون بده

همسری هم گفت باشه انشاالله کارامون اوکی کنیم یا عید یا قبلش

 همسری ماساژم داد کمرم درد گرفت افتاده بودم و این هم از آخر هفته دلچسب ما

خداااااااایا الحمدالله که به من نگاه میکنی ممنون که هوا داری

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا ر ب یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 21:44 http://mahsa6812.blog.ir

عزیـــــــــــــــــــزم اونجا که اومدن دیدن خوردین زمین و نازتونو کشیدن خیلی خوب بوووووووود


محبت همیشه و همه وقت خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد