زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

زندگی به سبک مهتاب

ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید...

من و همسر

پنجشنبه21 آبان 

شبی که دندونم جراحی کردم با همسرجان تو سالن خوابیدیم صبحش رفت سرکارش منم خونه رو جمع و جور کردم یکم بهتر شده بودم

 بعد از مرتب کردن رفتم حمام 

برای ناهار از جوجه و کوبیده دیشب داغ کردم

 اما نتونستم بخورم

سوپ داغ کردم و با شلغم خوردم

 دیگه همسری نوازشم کرد حرفای قشنگ بهم زد گفت هروقت خواستی ببرمت خونه بابات 

حاضر شدم ساعت 4.30 رفتیم

تو راه عشق جانم گفت شب چی بخرم میوه ،تخمه گفتم

 نمیدونم رفتم خونه میگم .

کوثر تو آشپزخونش بود زهرام اومد دیگه حال و احوال پرسی 

قرار شد میوه بگیریم

رفتم پایین صدای پدراومد دیگه رفتم تو بغل پدر کلی محبت کرد و نوازش کرد دخترشو

گفت شلغممیخوای برات درست کنم

 با سر گفتم اره 

زهرا و کوثر تو تدارک شام بودن یهو دلم تنگ شد

اس دادم همسر 

من :  دلم تنگه

همسر:چرا عشقم  

همسر:فدای دلت میشم ها   

من:دل تنگ توم کنارم نیستی بی قرارم دلم بغلتو میخواد

همسر:عزیزدل مهربون منی الان میام میوه میارم 

من:اخ جون بیا آرمشم

قربونش برم که بیشتر و متنوع تر از اونی که بایدمیوه خریده بود

 رفت لباس عوض کنه بیاد

 دیگه برادر دومی با پسرش  اومد خانمش رفتن استقبال برادرش که از کربلا میاد دزفول

زنگ خونع رو زدن خاله و دختر خاله ها و پسر خاله رسیدن 

نشستیم حال و احوال پرسی از دندونم و.... با تخمه و چای شیرینی پذیرایی کردن

 عشقمم اومد بعد اون یکی پسر خالم  با زنش و  زندایی و دختر دایی ها هم اومدن 

دیگه همه مشغول پذیرایی حرف زدن و .. 

تا شام که شوید پلو با ماهی و مطبخ (یه غذای عربی خانم برادرم عرب خرمشهر هست) و سوپ سالاد ترشی اینا 

و من فقط سوپ خوردم 

زهرا اصلا نذاشت کسی ظرف بشوره 

 رفتیم اتاق زهرا اونجام میوه وچای و حرف خنده و خاطره و... 

خوب بود خوش گذشت

 نزدیک12رفتن ماهم  با کلی میوه و غذا و.. اومدیم خونه  با عشق جان

 خوابیدیم و روز جمعه ساعت 1 بیدار شدیم 

من همسرو بیدار کردم و غذای دیشب داغ کردیم و منم خوردم  و

همسری بغلم کرد گفت بخدا انقدر ناراحتت شدم که گفتی از ترس پ شدی، اخه چرا باید انقدر بترسی

 دیگه باهم حرف های  عشقولی زدیم 

برام آب پرتغال و آب لیمو شیرین گرفت

 باهم فیلم در مدت معلوم رو دیدیم

 پذیرایی بین فیلم برام شیر خرما هم آورد

 ساعت شد5خورده ای خیلی زود شب شد

 منم دست بکار شدم کوکو سیب زمینی نخود سبز درستیدم اخه عشقم گفت شام یه چیز که توش نخود داشته باشه 

فعلا همین خدای مهربونم برای این همه لطف و بزرگواریت به من سپاس گذارم هوامو داشته باش عزیز

نظرات 1 + ارسال نظر
ماه بانو یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 23:13 http://gandom1370.blogsky.com/

وای چه عاشقانه انشالله همیشه کنار هم خوب باشین

ممنونم ،خوشبخت باشی ماه بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد